Wednesday, December 19, 2007

برای خانم سیمین بهبهانی


غزلی ناب برگزیده از کتاب شعراستاد محمد قهرمان "حاصل عمر" . استاد ضمن اشاره به : "خطی ز سرعت و از آتش " از آثار سیمین بهبهانی 1360 ،در بیت آخر این شعر، هم چنانکه درعنوان غزل هم نوشته شده، آن را به این شاعره توانا و گرانقدر هدیه کرد ه است
--.
------
برای خانم سیمین بهبهانی
.
چه رنگ تازه فلک انگیخت، که رسم کهنه دگرگون شد
ه .......... .. ........... از این دیار بهار ما ، خزان نیامده بیرون شد
در این زمانه که ویرانی ز ابر حادثه می بارد
ه . ........ چه سقف ها که فرو پاشید، چه نقش ها که دگرگون شد
ز برگ لاله زمین باغ، چو خون تازه به سرخی زد
ه ....... ز مرگ سرخ شقایق، دشت چو زخم دوخته پُر خون شد
ز شوره زار لب خشکم، گل ترانه کجا روید
ه ............ . که شور ساز و نسیم نی دگر فسانه و افسون شد
اگر چه منظره ی ایام هزار رنگ به خود گیرد
ه . . . . .. و لی به وهم نمی گنجید چنین غریب که اکنون شد
چو مهر ِ روشن خاور را به چاه ِ غرب در افکندند
ه ........... . . . . هجوم وحشت ِ تاریکی به شهر آینه افزون شد
نسیم زمزمه گر، شب هازند چو شانه به گیسویش
ه . . . . . . . . چرا ز بید نمی پرسد، چه رفته بود که مجنون شد
نشاط در دل ما غم شد، سرود بر لب ما خشکید
ه . . . . . . به جای نغمه بر آمد آه ، چو کار نوحه به قانون شد
به مومیایی ِ بی دردان امید بست دلم ، اما
ه . . . . . . . . . کسی درست نمی داند دل شکسته من چون شد
زمان اوج رذیلت هاست، زمان قلب حقیقت هاست
ه . . . . . فغان که هر بد و خوبی را اساس و قاعده وارون شد
چه اعتماد کنم دیگر به گفته های تو ای تاریخ
ه . . . . . . که تا زمانه ورق گرداند، ستوده های تو ملعون شد
ز بس که نرم دل افتادم ، شکستِ سنگ اگر دیدم
ه . . . . دلم که شیشه ی نازک بود شکسته خاطر و محزون شد
ز چشم بندِی گردون بود ، نه رنگ بازی تو ای عصر
ه . . . . . . . که چشم بسته ، دل مردم به جلوه های تو مفتون شد
ه . . . "خطی ز سرعت و از آتش " گذشت بر ورق ذهنم
ه . . . به یاد ِ شعر ِِ خوش ِ "سیمین " کلام دلکش ِ موزن شد
1361/6/28
....****

Tuesday, December 18, 2007

سه دوست شاعر در یک پیک نیک

( با کلیک روی عکس آنرا بزرگتر می بینید )

دکتر شفیعی کدکنی، استاد محمد قهرمان و اخوان ثالث ( م. امید ) در یک پیک نیک ، دهی نزدیک نیشابور ، 28/ 1 / 1367
. ه

گون و نسیم
.
به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
محمد رضا شفیعی کدکنی


لحظه دیدار


لحظه دیدار نزدیکست
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ،دلم ، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم.
های نخراشی به غفلت گونه ام را،تیغ! ه
های نپریشی صفای زلفکم را ،دست! ه
و آبرویم را نریزی ، دل! ه
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیکست...

اخوان ثالث (م. امید) ه


زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت، سرها در گريبان است
کسي سر برنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
که ره تاريک و لغزان است
و گر دست محبت سوي کسي يازي
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سينه مي آيد برون، ابري شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاين است، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک؟
مسيحاي جوانمرد من اي ترساي پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آي... ه
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تي پا خوردۀ رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمۀ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بي رنگ بي رنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه مي گويي که بي گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت مي دهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُه توي مرگ اندود،پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يکسان است.
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دست ها پنهان
نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگين
درختان، اسکلت هاي بلور آجين
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده، مهر و ماه، زمستان است
.
اخوان ثالث (م. امید) ه